حضرت شمعون انساني بود درستكار و با فضيلت و به تهيدستان و غريبان توجه خاصي داشت. از آنجايي كه پدر او شغل رنگ رزي را پيشه گرفته بود ملقب شد به پسر صباغ. در اين شغل آنها رنگ سرخ را براي پادشاه به كار مي بردند و براي نجيب زاده گان و ديگر درباريان از رنگهاي ديگر استفاده مي نمودند. اما حضرت شمعون، اين قديس شهيد، لباس خود را با خون خود سرخ نمود تا وارد ملكوت آسماني گردد. همانطوري كه به پسر صباغ در كودكي ملقب شده بود تا به امروز اين نام به نام او ثبت شده و موجب افتخار و سربلدي او گرديد.
اين قديس در ابتدا كشيش ارشد سليق و تيسفون بود بعد به عنوان جاساليق برگزيده و دست گذاري شد كه نزد حاكمان و پادشاه مورد توجه و احترام بود. بعد از مرگ قوستانتينوس امپراطور، در سال 337 ميلادي، شاپور دوم يل برافراشته و خاك رم را مورد تاخت وتاز و تجاوز قرار داد؛ مسيحيان كشور او نيز از اين غضب مستثني نبودند و به دنبال بهانه اي بود تا آنان را وادار به انكار ايمان خود نمايد يا آنها را قتل عام مي كرد زيرا كه براي پادشاه ايمان آنها با ايمان روميان يكي بود از اين لحاظ آنها را نيز دشمنان سرزمين خود مي دانست و با وضع مالياتهاي سنگين بر آن شد تا آنها را مورد آزار و اذيت قرار دهد. سپس فرمان دستگيري شمعون رئيس نصاري را صادر نمود. تا با گرفتن تعهد از او مبني بر اينكه تمام ماليات وضع شده ار از مسيحيان جمع آوري كرده با خزانه تسليم نمايد. البته با سمت و مرامي كه حضرت شمعون پاتريارك داشت به عنو ان يك كشيش نمي توانست اين ظلم را بر مردم روا دارد و اين اجازه را بخود دهد تا مسيحيان را غارت نمايد. به همين دليل از قبول فرمان امپراطور و امضاء آن امتناع ورزيد.
قاصدان با ديدن عكس العمل شمعون خبر را با پيك به پادشاه در خوزستان رساندند. با شنيدن خبر بسيار خشمگين گشت. در اين زمان نيز مخالفين مسيحيان، فرصت را غنيمت شمرده از مسيحيان نزد پادشاه شكايت نموده تهمتهاي فراوان به ايشان نسبت دادند. امپراطور سپس فرمان داد تا كليسهاي آنها را غارت وتخريب نمايند و شمعون را كد بسته نزد او بياورند. بعد از گذشت سه روز هنگامي كه حضرت شمعون را دستگير كرده به دربار مي بردند از دور نگاهي به كليساي سليق و تيسفون انداخت كه چگونه آن كليساي زيبا كه او خود بنا نموده بود تخريب مي شد و به جاي صداي دعا و سرود ايمانداران ناسزاهاي مزدوران به گوش مي رسيد و به جاي دود كُندُر گردوخاك برمي خاست. با ديدن اين صحنه قلبش به درد مي آمد، اما خود را نباخت و استوار ماند و به همه ايمانداران سپرد تا با قدرت، صليب خود را بر دوش گرفته دنبال خداوند عيسي روانه شوند. و در ايمان خود در هنگام آزمايش و رنج همانند پيامبران و حواريون مسيح راسخ و استوار باقي بمانند. سپس دست راست خود را بلند كرده آنان را بركت داد و همراه كشيشاني كه با او دستگير شده بودند روانه دربار شد.
ادامه مطلب
|